۱۳۳۹ بود که...
بود که امدم با دگل کوچک عکس یادگاری بگیرم وشعله ها که تپه ها را می سوخت ،و بعد سفرهای دیگر تا سی سال دیگردر ۱۳۶۹ که احمد علی پور مرا در محله های مسجدسلیمان گرداندوخانه های شاعران و نویسندگان مسجد سلیمانی را نشانم داد و حالابا نوستالژیای شهرام در شهرم گشت می زنم.همه اش که مال هوشنگ چالنگی وجمشید چالنگی وهرمز علی پور وسیروس رادمنش وحمیدکریم پور ورستم اله مرادی ومریدمیرقاید وتیمور ترنج وعلی مقیمی ودکتر عزت قاسمی وموری والول و لاجمیری و بهرام حیدری و بتول عزیز پور و دیگران که نیست.مال من هم هست.ممنون از شراکت شهرام جان
نوروز ۱۳۳۹ را گفتم که با علی مرتضوی سر دبیر مجله سینما و برومند مدیرش و جهانگیر رقابی که سو دای هنرپیشه گی در سر د شت ان روزها، والی همان چلوکبا بی خانوادگی اش را در دست گرفت به خوزستان رفتیم اول در ابا دان مستقر شدیم و اسمائیل سنجد آبادی ،نما ینده مجله ما ن بلد راه بود بعد سفری به خرمشهر و اهواز و از ان جا به مسجد سلیمان که اوج سفر بود ،و عکس یادگاری با چاه دا رسی و آب نما ها و شعله های روی تپه ها .شاه تازه با فرح ازدواج کرده بود و همه جا چراغانی بود که یکی از همراهانمان فکر کرد این ها برای هیات سینما نویسان و روزنامه نگا ران است .شا ید هم بود. مسجد سلیمان ان مو قع خیلی کوچک بود و بیشتر همان میدان اصلی شهر و دوروبر دگل چاه بود و یک مقدار هم دفتر ها و خانه های نفتی و مدرسه شرکتی .از شعر ناب و اهالی ان هنوز خبری نبود و این ها را من بعدها کشف کردم یا در تهران باب آشنایی من آغاز شد و شهر شد شهر من به نحوی که با تشابه اسمی ام،خیلی ها فکر می کردند من مسجد سلیمانی هستم ،و البته فکر بدی هم نبود و موجب افتخار من ...راستی یک سفر نامه هم نوشتم که به محمد محمدی همکارمان در مجله سینما سپردم که نتوانسته بود با ما بیا ید و ان هم مثل خیلی از شعر ها و نوشته های ان زمان گم شد.
شهرام گراوندی نوشت
Faramarz Soleimani درود به دکتر سلیمانی عزیز . همواره از شما و حضورتان یاد می شود در این خطه و جنوب و شعر جنوب بدون تذکار یاد و نام شما چیزی کم دارد
مسجد سلیمان
همچون پستان های زنی خوابیده
تپه های شبدر و قصیل لغزان دم صبح
تا دشت های ناپیوسته ی شقایق ها و
گل های زرد روغنی
جاده
کش می آید و منتهاش پیدا نیست
باران فروردین
نابهنگام
بر گور اعدامی ها و انگلیسی ها
بی دریغ می بارد
گورکن ها
سنگ نبشته ها و صلیب ها را
جویده اند
و رفته اند پی کارشان
مسافران نوروزی
با دکل کوچک
عکس یادگاری می گیرند
*
مسجدسلیمان
خاطره ی شکسته ای
در عکس های دیجیتال
با فخری غم افزا
و آخرین شهر جهان است .
شهرام گراوندی
hushang chlangi
sirus radmanesh
rostam alah moradi
faramarz soleimani&hormoz alipur
همین روزها که از مسجد سلیمان و هرمز علیپور می نوشتم نامه یی از او به وسیله شاعر اهوازی مسعود امینی ، م.روانشید رسید که در این جا می آورم،همراه شعر تازه اش که ضمیمه است و پاسخ من به هر دو آنان تا مگر جان شیفته شان را اندکی آرام بخشد :
هرمز و مسعو د عزیز
دیدارتان زیبا بود و همچنین شعر تازه هرمز .اصلن تمام زندگی زیبا بود وقتی که با دوست گذشت همین چند روز پیش به بهانه یادداشتی در باره مسجد سلیمان ،نامی از هرمز بردم و عکسمان را با هرمز که نیما گرفته بود همراه کردم که تصویر ۲۶ سال پیش ما ست و البته هنوز هم همان طور جوان هستیم،لابد...خوب و خوش و پر بار باشید .حیف کتاب های تازه تان را نمی بینم .برایتان بوسه دارم .فرامرز سلیمانی
این هم عبدلکریم لجمیری از مسجد سلیمان که مثل هوشنگ و هرمز و سیروس و رستم جان شیفته اش را در شعرمی ریزد :
این هم عبدلکریم لجمیری از مسجد سلیمان که مثل هوشنگ و هرمز و سیروس و رستم جان شیفته اش را در شعرمی ریزد :
درود بر استادم حضرتِ دکتر فرامرزِ سلیمانی . افتخارِ شعر ایران و جهان خوش آمدید . . ( نزدیک نزدیک ) از باران ها بگو
در تبعیدِ چتر های جهان
یا پیش از این
دست بر آغاز می نهادی
باز به انتهایِ حرف می رسیدی
یا آن چه بینِ ماست_
این گونه فکر می کنیم عا میانه می شود
اما. نه _
راز های دنیا نیز_
به سطحِ پوست می رسند .
چون مرگ که تازه نیست _
تازه اندوهِ آد می است . . /
از : دفترِ باران به نقره ها . ) دکتر جان به وسیله ی یکی از دوستانِ خوبم این مجموعه را جهتِ دست بوسیِ شما تقدیم می کنم . باشد که آن نگاهِ زیبا شناس . کار بنده را از پلشتی بیرون بیاورد . نگاهِ مبارکتان پاینده و شادو شادمان باشید استادم .
( الهام )
آن که دور می رود از تو _
به چهره ی پائیز
با اسمِ کورِ خود دیوانه می شود .
جهان را اگر که می دیدی_
به اندازه ی خودت
آن وقت نمی زیستی . . . /
از : دفترِ باران به نقره ها
سید جاکاک جاسوس انگلیسی در مسجد سلیمان و در میان بختیاری.ها ..این عامل انگلیسی مخالف سر سخت ملی شدن نفت بود اما همه می دانیم که بالاخره به همت و پایمردی مرد ملی،محمد مصدق ،تیر او و همپالکی هایش به سنگ خورد و نفت ملی شد
در تبعیدِ چتر های جهان
یا پیش از این
دست بر آغاز می نهادی
باز به انتهایِ حرف می رسیدی
یا آن چه بینِ ماست_
این گونه فکر می کنیم عا میانه می شود
اما. نه _
راز های دنیا نیز_
به سطحِ پوست می رسند .
چون مرگ که تازه نیست _
تازه اندوهِ آد می است . . /
از : دفترِ باران به نقره ها . ) دکتر جان به وسیله ی یکی از دوستانِ خوبم این مجموعه را جهتِ دست بوسیِ شما تقدیم می کنم . باشد که آن نگاهِ زیبا شناس . کار بنده را از پلشتی بیرون بیاورد . نگاهِ مبارکتان پاینده و شادو شادمان باشید استادم .
( الهام )
آن که دور می رود از تو _
به چهره ی پائیز
با اسمِ کورِ خود دیوانه می شود .
جهان را اگر که می دیدی_
به اندازه ی خودت
آن وقت نمی زیستی . . . /
از : دفترِ باران به نقره ها
سید جاکاک جاسوس انگلیسی در مسجد سلیمان و در میان بختیاری.ها ..این عامل انگلیسی مخالف سر سخت ملی شدن نفت بود اما همه می دانیم که بالاخره به همت و پایمردی مرد ملی،محمد مصدق ،تیر او و همپالکی هایش به سنگ خورد و نفت ملی شد