Thursday, December 27, 2012

14-SARI OF MY CHILDHOOD

 رضاشاه در ساری 
 افتتاح راه آهن ساری توسط رضا شاه 
 افتتاح راه ساری به فرح آباد 
مسجد جامع ساری 

پا ساعت 

برج ساعت پس از تخریب 

Thursday, December 20, 2012

کافه نادریTEHRAN TEHRAN-2

کافه نادری و هتل نادری 
متولدتهران  ١٣٠٦
در دهه ٣٠ پاتوق ما سینما نویس ها بیشتر کافه لاله زار بود در جنوب لاله زار  و نزدیک دفتر مجله ها ما ن در خیابان سعدی جنوبی و نه چندان فاصله یی از  چاپخانه پست تهران در شاه اباد  و کاویان در میدان بهارستان و مانند آن که من و علی مرتضوی و محمد محمدی و دیگران به آن جا رفت و آمد داشتیم . .بچه های ستا ره سینما هم  که دفترش در اول لاله زار نو نزدیک چهار را ه استانبول بود در همین کافه لاله زار گردهم می  آمدند.در کافه لاله زار کار ماالبته  با یک شیر کاکااو ویا شیرینی ناپلیونی یا نان خامه یی راه می افتاد اما در دهه چهل که سری به کافه نادری یا کافه فیروز می زدم می دیدم شیر کاکااو و چای و قهوه به هیچ کجای مشتری ها نمی رسد و تا ما الحیات داغ  در کار نباشد د بحث  شان داغ نیست .
کافه فیروز اما پاتوق جلا ل ال احمد بود در دهه ٤٠ که با یارانش و به ویژه در روزهایی که خبر خاصی بود یا کتاب و جنگ و نشریه  یی در می آمد  دور هم جمع  می شدند و بعد ها هم که تشکیل کانون نویسندگان جمع  آن ها را
جمع  تر کرد ...کافه نادری که در سال ١٣٠٦ به وسیله خاچیک ساخته شده بود و آنگاه هتل هم به آن اضافه شد ه بود از دهه ی ٢٠ پاتوق صادق هدایت و نیما و بزرگ علوی و مجتبا مینویی و دیگران بود اما وقتی هدایت رفت و دل همه را شکست  همچنان هم مورد استقبال
 گروه های روشنفکری دیگر بود چون خوراک و موزیک را با هم سرو می کرد و می شد تا مدت ها میز را اشغال نگاه دشت بی آن که مورد اعتراض کسی باشد .
در حوالی خیابان نادری کافه ریویرا هم 
مشتریان جوانتری دا شت اما  کافه های دیگر کمتر پاتوق روشنفکران یا دانش جویان بود .دانش جویان دهه ٤٠ در اساس بیشتر در حو الی دانشگاه در کافه زیر زمینی اسب سفید دور هم جمع می شدند و یا در چهار راه کالج و چهار راه پهلوی می پلکیدند که هدیه های فرهنگی شان از حد سینما  یا تیاتر پیش تر نمی رفت و تازه نمایش تیاتر هم بیشتر محدود به داخل دانشگاه بود تا که تیاتر ٢٥ شهریور یا سنگلج باز شد و به جمع تیاتر های لاله زار اضافه شد  


Monday, December 3, 2012

13-NAVAB ELEMENTARY SCHOOL- دبستان نواب علیه-۲

آقای ابوالملوکی ،نفراول نشسته از راست،مدیردبستان نواب علیه بودند روبروی امامزاده یحیا .من از کلاس دوم در سال ۱۳۲۶ تا پایان دبستان شاگرد ایشان بودم و شاید هم ازمهر ۱۳۲۵  کلاس اول در دبستان هدایت که پشت امامزاده یحیا بود ؟ .جالب است بدانید وقتی در کلاس اول دبیرستان پهلوی درس می خواندیم خبررسید که درامتحانات کلاس ششم درسطح شهرساری تقلب شده بود وما آن سال علاوه بر امتحان کلاس هفتم برگشتیم خدمت آقای ابوالملوکی و دوباره امتحان کلاس ششم را گذراندیم.راستی در این عکس آقای مدرسی بدون حضور اقای جوادیان یک چیزی کم دارد چون این دو دوست گرمابه و گلستان همیشه با هم بودند  


  • Faramarz Soleimani سپاس ازکارت آفرین...مرا به یاد مدیر دبستانم، نواب علیه ساری انداخت که آقای ابوالملوکی مدیرمان هر از گاهی سر صف صدایمان می کرد و این کارتها ی رنگی را به مامی داد .راستی خوشبختانه ایشان هنوز هستند.و زندگی شان درازباد !

Thursday, November 29, 2012

MEMORIZZZ: FAIRY TALEپریانه

Blue flowers
in blue
Memories of blue
You told me your fairy tale
You became my fairy tale
of forever.
Blue flower
O blue flower
in blue

MEMORIZZZ:WINNING IN CONCOURSکنکور

IN SHEER CELEBRATION MOOD,THIS IS A FLASHBACK TO THE YEAR @ UNIVERSITY OF TEHRAN MEDICAL SCHOOL:TUMS,WHEN I PASSED CONCOURS AND ENTERED MY DESTINY.

TOM TO TOM TOM!

That long hot summer of studying hard and hanging around in libraries,my humble study at home,in alleys and streets ,days and nights, with my notes and books,ended up in sitting in concours of TUMS,and then feeling  free.

Khosro,Faramand and Ali invited me to go to Sari,my hometown,where we all were  born,grew up and went to kindergarten,elementary school and high school.Ali went to Mashad to take their concours too,where he ended up there as a medical student,and finally continued his training in OB,GYN, in TUMS.

One afternoon,in shahriver 1338/september 1959,when I was walking around  in the only street of Sari,
KHIABAN DARIUSH,
I saw Mr.Mahmud Tavasoli running towards me.He had a piece of newspaper in his hand,waving it in the air,with the biggest smile of the world on his face,yelling and screaming,in the middle of street:You passed concours.You passed concours of medical school.we are all proud of you!

Mr. Tavasoli was a close  friend of my dad in the office of land registration,a division of department of justice,and he was so emotional at that point ,hugging me ,kissing  me and keep screaming :The whole city of Sari is proud of you...That was one of the greatest moments of my life too,my friends!

I shared many moments of happiness with friend and loved ones,and especially with my kids,when they had a similar experience,entering or graduating their institutions,but I never felt I came close to Mr.Tavasoli after that long hot summer of 1338/1959.

Today I can claim I am happier than him.

I am the happiest man in the world
while I'm crying so hard.

I beat a lot of good ,hard working students,
that year in concours.

I beat a lot of happy people today,
around the world.

Believe me,

my friends!


  • Faramarz Soleimani hooman taberestaniبگذارمن هم برایت یک خاطره بگویم.شهریور ۱۳۳۸ بود کنکور دانشگاه تهران که تمام شد رفتم ساری . چند روزی گذشت.یک روز عصر که توی تنها خیابان شهر قدم می زدم نزدیکی های چهارسو دیدم کسی مرا از آن سوی خیابان به نامم صدا می زند و به سویم می دود و بعد که به من رسید بغلم کردوتبریک گفت و روزنامه اش را به من نشان دادکه تازه ازتهران رسیده بود و نام قبولی های کنکورپزشکی را اعلام کرده بود که من هم در آن بودم .آن روزنامه را به یادگارهنوز دارم و آن صحنه را هرگزفراموش نمی کنم .آن بزرگوار دوست پدرم و همکاراو بود و نامش همانا محمودتوسلی بود.یادش زنده باد




Saturday, November 10, 2012

12.SARI OF MY CHILDHOOD:FARA IN ROSHDIEH KINDERGARTEN

فرامرز سلیمانی ،کودکستان رشدیه ساری ١٣٢٣
+
...
عکس من و خانم رشدیه در کودکستان رشدیه ساری 
...

میرزاحسن رشدیه 

Fara in Roshdieh Kindergarten,Sari 1323/1944...The principal was:Jamileh Roshdieh who established the first kindergarten in Mazandaran. Her father Mirza Hassn Roshdieh ,b.1230/5 july 1851,Tabriz-
d. 29 Azar 1323/10 December 1944 Ghom,a teacher,politician and journalist.
He established the first modern schools in Tabriz and Tehran called Maktab,the same name he chose for his newspaper,Iran. His other daughter,Shahnaz Roshdieh Azad 1280-1340 was editor of Nameh Banovan,and an activist for women rights

یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد
اعتصام یوسف
حسن رشدیه
قوتم می بخشد
راه می اندازد، و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات
رزق روحم شده است . وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می بخشد . روشنم می دارد ...
نیما یوشیج
NIMA YUSHIJ ON HASSAN ROSHDIEH

MAYMAHI#71

خواب خوب در دلم زندانی شده بود
وقت شکایت های ساکت
پنجره را که باز می کنم
شب هجوم می آورد باز
و تو می دانی .
شب که هجوم می آورد
دلگیر و
بسته
باران همیشه می بارد
و تو  نیز  
می دانی... 
و آوای رنگپریده ی خواب

MEMORIZZZ:SHIRAZ O DASH AKOL



شیراز داش اکل ساده می نمود 
و اندکی خاکی 
 در رودخانه ی خشک .
و داش اکل  پریش و پریشان
در عشق مریم 
زیبا شده بود.
چه اندازه بود این قد و بالای بی مثال  تو
بر دیوار
یا تا زیر سینه ها هم 
مثل شیراز 
شیراز داش اکل.

به من که گفته بودی  اول بار
و گفته بودی
که به من می گویی

 اول بار 
و قدر باز خوانی ی پنهان تو

پنهان
باز ... 

فرح آبادمن11.SARI OF MY CHILDHOOD

 در کودکی هرگاه که تابستان ها به دریا می رفتیم راه در دو راهی روستای فرح اباد جدا می شد 
و به مجموعه یی نیمه ویران از کاروانسرا و حمام و مسجد می رسید که محلی ها در آن خربزه و هندوانه می فروختند و گاه چادر و سایبان هم کرایه می دادند بعد بر می گشتیم به جاده اصلی و به دریا ی خزر می رسیدیم 
دریا همان دریا بود 
بیشتر وقت ها تنها دو سه خانواده یی می دیدی که بسا ط  سماور و قوری چای و صبحانه و ناهار آورده بودند و دیگرچشم  تا افق کار میکرد دریا از آن تو بود 
و دریا همان دریا بود 
مجموعه فرح اباددر ز مان شاه عباس  در روستای تجن یا تهن و به سبک معماری اصفهان  در١٠٢٢ /١٦٤٣
آغاز گردیده است .همچنین در سفرنامه پیترو دلا واله ١٥٨٦ رم-١٦٥٢ آمده است که این جهانگرد ایتالیایی در ژانویه ١٦١٨ از اصفهان واز راه کویر و  فیروزکوه به مازندران می رود تا در فرح اباد ساری به دیدار شاه عباس نیل اید .همچنین در گذشت شاه عباس هم در همین فرح اباد رخ می دهد 
شاه صفی و شاه عباس علاقه زیادی به مازندران داشته اند و فرح اباد و همچنی کاخ صفی اباد اشرف یا بهشهر از
جمله آث ار  به جا مانده آنان است 












Thursday, November 8, 2012

10.MOHAMAD REZA KHAZAELIمحمدرضاخزایلی



محمد رضا خزائلی 
ساری ١٣٠٦ خ .- ١٣٩٠ تهران 
زاده ١٣٠٦ ساری 
تحصیلات دبستان و دبیرستان پهلوی ساری 
خدمت در آموزش و پرورش از دهه ١٣٣٠ ،تدریس در تیرتاش مازندران 
انتقال به ساری ،تدریس ادبیات فارسی،عربی و علوم دینی 
دهه ١٣٤٠ ورود به دانشسرای عالی تهران ،لیسانسیه علوم تربیتی 
تدریس در تربیت معلم ساری 
دهه ١٣٥٠ انتقال به مشهد به عنوان راهنمای تعلیماتی ،دبیر دبیرستان ها و مدرس تربیت معلم و دانشگاه 
زندگی دوران بازنشستگی در گرگان و تهران
اثا ر
ستایش،مجموعه شعر 
امید ها و نیاز ها  


خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست
با نام احمد است که دل زنده می شود
دل را بیازمای که کاری محال نیست
ای آفتاب حق که تویی ختم مرسلین
با روشنیّ روی تو، بدر وهلال نیست
حد کمال و حکمت و انوار معرفت
تنها تویی وغیر تو حدّ کمال نیست
تا تو شفیع خلقی و دریای رحمتی
امید عفو هست و نشان وبال نیست
در صحنه حیات و به طومار کائنات
آیین پاک منجی ما را همال نیست
ما عاشقان و پیرو راه محمدیم
بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست
محمدرضا خزائلی
.
تازه به کلاس سوم دبیرستان پهلوی ساری رفته بودیم .مهر ماه سال ١٣٣٣ بود و  ساعت درس ادبیات فارسی  و ما همه منتظر معلم محبوبمان آقای خزائلی بودیم که در باز شد و چهره یی غریبه وارد شد و پس از آن که خودش را معرفی کرد 
 برای آن که به اصطلاح  نسق بگیرد و گربه را دم حجله بکشد یکسر رفت ته کلاس و یقه ی محمود خادمی را چسبید به بهانه آن که چرا زود نشستی .محمود بچه نجیب و ورزشکار کلاس هم تاب
  نیاورد و استاد غریبه را سر دست بلند کرد و برد دم پنجره که پرتش کند توی حیاط ،که با پا در میانی بچه هاخوشبختانه  به خیر گذشت اما بچه های کلاس که  تحمل دبیر وارداتی از تهران را نداشتند،به رغم پا در میانی   حسن حیدری مبصر محبوب کلاسمان  دسته جمعی راه افتادند طرف دفتردبیرستان  و خواستند که آقای خزائلی به عنوان دبیر ادبیاتمان بر گردد وتا مهدی سلیمی مدیر دبیرستان و عسگری سلیمی معاون دبیرستان  به این کار را ضی نشدند به کلاس برنگشتند .
محمد رضا خزائلی با دانش و مهربانی ا ش این سا ن در قلب همه ما جا ی دا شت .برادرش فرهمند و پسر عمو هایش فریدون و هوشنگ دوست نزدیک و صمیمی ، و همکلاس و همبازی ما بودند و برادران دیگرش کمال و سیروس هم مثل فریدون و فرهمند  بعد ها دبیر  و فرهنگیان برجسته ی ساری شدند اما تنها  این هوشنگ بود که  همه ی ما را در دبیرستان گذا شت و دنبال تجارت رفت و بازاری موافقی هم شد .دوستی ما با خانواده خزائلی از این هم پیشتر می رفت و آقای خزائلی بزرگ ،پدر هوشنگ و فریدون ،دوست و همکار قدیمی پدرم در اداره ثبت اسناد و املاک بود..
محمد رضا خزائلی عاشق ادبیات بود و این عشق را به ما هم سرایت می داد او به کلیله و دامنه خوانی سر کلاس قناعت نمی کرد وکتاب های دیگری را هم به ما شناسانده بود و خواندن شان را توصیه کرده بود از جمله  تاریخ طبرستان ابن اسفندیار و تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ظهیرالدین مرعشی،قصص العلما ی محمد ابن سلیمان تنکابنی
و برخی کتاب های معاصرانهم که  گاهی  از کتابخانه کوچک خودش به ما امانت می داد  .ان وقت ها مجله کاویان مشفق همدانی یک گام از ترقی و آسیای جوان و تهران مصور جلو تر بود .در همین مجله کاویان بخشی بود که برخی از کلمات شعر ها را مصور می کرد که برای تکمیل شعر بایستی ان کلمات مصور را پیدا می کردیم.و اگر مشکلی داشتیم چه کسی با حوصله تر و مهربان تر از آقای خزائلی بود که آن را برایمان حل کند
وقتی وارد دانشگاه تهران شدم محمد رضا خزائلی را هم  گهگاه می دیدم که برای ادامه تحصیل به دانشگاه وارد شده بود و بعد ها هم که به مشهد رفته بود از یار دوران کودکیم فرهمند همیشه احوال او را می پرسیدم .در جشن مهرگان امسال در دانشگاه ایالتی لوییزیانا* آشنایی غیر مترقبه با مهندس مهدی خزائلی پسر فریدون خزائلی عزیز فرصتی پیش آورد تا از خزائلی ها و از جمله استاد عزیزم بپرسم.متاسفانه خبر نا خوشایند این بود که ایشان به تازه گی در گذشته است.عمر خزائلی ها دراز باد . .
یاد آن چهره نجیب و مهربان و آن دانش ادبی گسترده و عشق به شعر و ادبیات و آموزش آن همیشه در ذهن ما شاگردان محمد رضا خزائلی شاعر و ادیب و انسان ، ما نا  خو اهد بود  
دکتر فرامرز سلیمانی 
سردبیر مجله موج 
www.mojmagazine.com        

Saturday, October 27, 2012

9.SARI OF MY CHILDHOOD:MEIDAN SHAHRDARIمیدان شهرداری

بانک ملی ساری در میدان شهرداری 

Faramarz Soleimani میدان شهرداری و سبزه میدان ساری ازطرف باغ و خانه و زادگاه من در پلاک ۱ خیابن مازیار...ساختمان سپید روبرو اداره شهرداری ساری است که در دهه ۱۳۳۰ و پیش ازافتتاح رادیوساری، بر روی تراس آن با عماد رام و صمیمی و دیگران برنامه موسیقی زنده اجرا می کردیم.تاسیسات طرف راست عکس از پادگان ارتش ساری است که به سربازخانه مشهور بود..درطرف دیگر عکس،جای بانک ملی ساری است که مثل دیگرادارات دولتی و ازجمله اداره پدرم ثبت اسنادودادگستری در سبزه میدان و یا اطراف آن جای داشتند.کودکستانم،کودکستان رشدیه، در همین طرف دوربین عکاسی و در تقاطع خیابان های مازیار و پهلوی قرار داشت.میدان شهرداری پس از میدان ساعت \ پا ساعت، دومین میدان شهر بود و پس از گراند هتل که تنها سینمای شهر بود،تابستان ها فیلم های موویتن و اصل چهار و حتا گاهی چارلی چاپلین و دیگران را دراین میدان به تماشا می گذاشت.حسین سیاه قهوه چی هم که جادوگرنمایش روی دوچرخه و سیرک دو سولی ساری بود ،غیرازجشن های رسمی گاهی درهمین میدان شهرداری برنامه هایش را اجرا می کرد
یک خاطره فراموش نا  شدنی بچه های هفتاد سال پیش ،گردن پارتی روس ها ست در سبزه میدان سا ری به هنگام جانگ جهانی دوم ، که با جزییات فراوان باید بدان پرداخت 
تصویر سوم ساختمان بانک ملی ساری است در میدان شهرداری که در سم راست آن سبزه میدان را میشود دید و قسمتی از اداره ثبت اسناد و املاک را .در سمت چاپ این عکس شروع 
خیابان مازیار و پهلوی بود که در ورودی همان باغ مورد گفت و گویمان قرار دارد 

Thursday, October 11, 2012

MEHREGAN,NO MEHREGAN

سعیدجان بازفکرمی کنم اگر خواستی گوشزدی بکنی این حداقل متنی است که مناسب است.شایدمن اگر می نوشتم برای این انیران بازی های زیر نام جشن ایرانیان حتا لحن تندتری هم انتخاب می کردم. مثل همیشه مداخله یاعدم مداخله؟مسأله اینست.لابد یلدا و نوروز و نشست های فرهنگی دیگر و شب شعر و ادبشان هم الگو و فرمتی اینگونه دارد و بیشترازنوع دهانبندی و سانسوراست تا آزادی بیان.هرکس که کارچرخان است خوب همه را مرعوب کرده است و حق با توست.راستی جشن فرداشب رابچسب. پهلوان زنده را عشق است از این نودانشگاهی ها آبی گرم نمی شود چه این رفیق نیواورلینزی مان با جاه طلبی های حقیرش وچه با آن با آن دوستان دانشگاهی بتن روژی.شاید هم دارم انتخاب دوره های انزوایم را برایت توجیه و تبیین می کنم و دوری از جمع و گروه راکه آموختن ناب تنها در آن تنهایی هاامکان دارد.
فرامرز

Monday, October 1, 2012

ساری ،شهر کودکی8.SARI OF MY CHILDHOOD

ساری ، عصر ٢٨ مرداد ١٣٣٢
!! مردم خیابان انقلاب پس از صرف چلو کباب 
در شهر من ساری ،پا ساعت مرکز شهر بود و مرکز مازندران .اصلن پا ساعت مرکز جهان بود .به مدرسه که می رفتی از پا ساعت می گذشتی.وقت برگشتن هم راهت از پاساعت بود .در پا ساعت منتظر دخترها می شدی  که می آمدند و می رفتند و قلب کوچکت را به تپش می انداختند.کهکشانی بود از زهره و اورانوس و عطارد.،عصر ها وقت قدم زدن به پا سا عت می رفتی و بر می گشتی .قرار دیدارها یت را پا ساعت می گذاشتی.جلوی نانوایی آذری که مهدی همیشه تو را به یک لقمه نان دعوت می کرد در حالی که پدرش چپ چپ نگاه می کرد .یا جلوی سلمانی آقای  سلیقه پدر علی ،یا خیاطی علی وطنی با شاگردان شهمیرزادی شان که همیشه علی و خلج هم در آن جا حضور داشتند یا داروخانه ی کنار دوچرخه سازی که حقانی شاگردش بود و بعد ها که دکتر حقانی شد باز به همان جا  برگشت  و ان خیاطی کوچکی که حسن هنرمندی و حسین هنرمندی در آن مشغول دوخت و دوز بودند ویا رهنوردی قهرمان و طاهری شهاب شاعر و طبری سیاست باز از آن می گذاشتند و تو با گوشه چشمانت مراقبشان بودی  .پا ساعت تما م ساری بود و یکبار بعد ها که خاوری شهردار ساری دستور داد پا ساعت را خراب کنند تمام شهر به هم ریخت و مردم ریختند توی خیابان ها به تظاهرات و اعتصاب ،تا ان جا که شهردار آمد قول داد دوباره برج ساعت را از روی همان نقشه قاجاری بسازد و به قولش هم وفا کردو پاساعت دوباره مرکز شهر شد و مرکز مازندران یا مرکز جهان  
... 









Saturday, June 9, 2012

SIMA KUBAN سیما کوبان





سیما کوبان
متولد ۱۳۱۸
درگذشت ۱۷ خرداد ۱۳۹۱ 
هفتم جون ۲۰۱۲


Faramarz Soleimani
 سیماکوبان،عضو کانون نویسندگان ایران ، جنگ چراغ را پس از انقلاب به راه انداخت وتا  ٥ شماره هم پیش  برد که توقیف شد .من  علاوه بر نوشتن مقاله ها و  کمک مادی از سوی کتاب موج،اورا ازاین چاپخانه به آن چاپخانه می بردم تا چراغ روشن 
بماند زیرا که روزگار تاریکی بود .در سال ۱۳۶۲ که چراغ نشر دماوند رابا پرتونوری علا و منیر بیضایی روشن کرد کتاب سرود اعتراض پابلونرودا به ترجمه فرامرز سلیمانی و احمد کریمی حکاک از نخستین آثاری بود که به چاپ رساندد و آنکاه همانند دیگرروشنفکران ایرانی،زندان و در به دری و هجرت به انتظار او بود ....شاید نرودا در همان کتاب برای سیما کوبان نوشته بود که : 
اوبا جلاد و مرگ گام برداشت..