ساری ، عصر ٢٨ مرداد ١٣٣٢
!! مردم خیابان انقلاب پس از صرف چلو کباب
در شهر من ساری ،پا ساعت مرکز شهر بود و مرکز مازندران .اصلن پا ساعت مرکز جهان بود .به مدرسه که می رفتی از پا ساعت می گذشتی.وقت برگشتن هم راهت از پاساعت بود .در پا ساعت منتظر دخترها می شدی که می آمدند و می رفتند و قلب کوچکت را به تپش می انداختند.کهکشانی بود از زهره و اورانوس و عطارد.،عصر ها وقت قدم زدن به پا سا عت می رفتی و بر می گشتی .قرار دیدارها یت را پا ساعت می گذاشتی.جلوی نانوایی آذری که مهدی همیشه تو را به یک لقمه نان دعوت می کرد در حالی که پدرش چپ چپ نگاه می کرد .یا جلوی سلمانی آقای سلیقه پدر علی ،یا خیاطی علی وطنی با شاگردان شهمیرزادی شان که همیشه علی و خلج هم در آن جا حضور داشتند یا داروخانه ی کنار دوچرخه سازی که حقانی شاگردش بود و بعد ها که دکتر حقانی شد باز به همان جا برگشت و ان خیاطی کوچکی که حسن هنرمندی و حسین هنرمندی در آن مشغول دوخت و دوز بودند ویا رهنوردی قهرمان و طاهری شهاب شاعر و طبری سیاست باز از آن می گذاشتند و تو با گوشه چشمانت مراقبشان بودی .پا ساعت تما م ساری بود و یکبار بعد ها که خاوری شهردار ساری دستور داد پا ساعت را خراب کنند تمام شهر به هم ریخت و مردم ریختند توی خیابان ها به تظاهرات و اعتصاب ،تا ان جا که شهردار آمد قول داد دوباره برج ساعت را از روی همان نقشه قاجاری بسازد و به قولش هم وفا کردو پاساعت دوباره مرکز شهر شد و مرکز مازندران یا مرکز جهان
...