Thursday, November 8, 2012

10.MOHAMAD REZA KHAZAELIمحمدرضاخزایلی



محمد رضا خزائلی 
ساری ١٣٠٦ خ .- ١٣٩٠ تهران 
زاده ١٣٠٦ ساری 
تحصیلات دبستان و دبیرستان پهلوی ساری 
خدمت در آموزش و پرورش از دهه ١٣٣٠ ،تدریس در تیرتاش مازندران 
انتقال به ساری ،تدریس ادبیات فارسی،عربی و علوم دینی 
دهه ١٣٤٠ ورود به دانشسرای عالی تهران ،لیسانسیه علوم تربیتی 
تدریس در تربیت معلم ساری 
دهه ١٣٥٠ انتقال به مشهد به عنوان راهنمای تعلیماتی ،دبیر دبیرستان ها و مدرس تربیت معلم و دانشگاه 
زندگی دوران بازنشستگی در گرگان و تهران
اثا ر
ستایش،مجموعه شعر 
امید ها و نیاز ها  


خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست
با نام احمد است که دل زنده می شود
دل را بیازمای که کاری محال نیست
ای آفتاب حق که تویی ختم مرسلین
با روشنیّ روی تو، بدر وهلال نیست
حد کمال و حکمت و انوار معرفت
تنها تویی وغیر تو حدّ کمال نیست
تا تو شفیع خلقی و دریای رحمتی
امید عفو هست و نشان وبال نیست
در صحنه حیات و به طومار کائنات
آیین پاک منجی ما را همال نیست
ما عاشقان و پیرو راه محمدیم
بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست
محمدرضا خزائلی
.
تازه به کلاس سوم دبیرستان پهلوی ساری رفته بودیم .مهر ماه سال ١٣٣٣ بود و  ساعت درس ادبیات فارسی  و ما همه منتظر معلم محبوبمان آقای خزائلی بودیم که در باز شد و چهره یی غریبه وارد شد و پس از آن که خودش را معرفی کرد 
 برای آن که به اصطلاح  نسق بگیرد و گربه را دم حجله بکشد یکسر رفت ته کلاس و یقه ی محمود خادمی را چسبید به بهانه آن که چرا زود نشستی .محمود بچه نجیب و ورزشکار کلاس هم تاب
  نیاورد و استاد غریبه را سر دست بلند کرد و برد دم پنجره که پرتش کند توی حیاط ،که با پا در میانی بچه هاخوشبختانه  به خیر گذشت اما بچه های کلاس که  تحمل دبیر وارداتی از تهران را نداشتند،به رغم پا در میانی   حسن حیدری مبصر محبوب کلاسمان  دسته جمعی راه افتادند طرف دفتردبیرستان  و خواستند که آقای خزائلی به عنوان دبیر ادبیاتمان بر گردد وتا مهدی سلیمی مدیر دبیرستان و عسگری سلیمی معاون دبیرستان  به این کار را ضی نشدند به کلاس برنگشتند .
محمد رضا خزائلی با دانش و مهربانی ا ش این سا ن در قلب همه ما جا ی دا شت .برادرش فرهمند و پسر عمو هایش فریدون و هوشنگ دوست نزدیک و صمیمی ، و همکلاس و همبازی ما بودند و برادران دیگرش کمال و سیروس هم مثل فریدون و فرهمند  بعد ها دبیر  و فرهنگیان برجسته ی ساری شدند اما تنها  این هوشنگ بود که  همه ی ما را در دبیرستان گذا شت و دنبال تجارت رفت و بازاری موافقی هم شد .دوستی ما با خانواده خزائلی از این هم پیشتر می رفت و آقای خزائلی بزرگ ،پدر هوشنگ و فریدون ،دوست و همکار قدیمی پدرم در اداره ثبت اسناد و املاک بود..
محمد رضا خزائلی عاشق ادبیات بود و این عشق را به ما هم سرایت می داد او به کلیله و دامنه خوانی سر کلاس قناعت نمی کرد وکتاب های دیگری را هم به ما شناسانده بود و خواندن شان را توصیه کرده بود از جمله  تاریخ طبرستان ابن اسفندیار و تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ظهیرالدین مرعشی،قصص العلما ی محمد ابن سلیمان تنکابنی
و برخی کتاب های معاصرانهم که  گاهی  از کتابخانه کوچک خودش به ما امانت می داد  .ان وقت ها مجله کاویان مشفق همدانی یک گام از ترقی و آسیای جوان و تهران مصور جلو تر بود .در همین مجله کاویان بخشی بود که برخی از کلمات شعر ها را مصور می کرد که برای تکمیل شعر بایستی ان کلمات مصور را پیدا می کردیم.و اگر مشکلی داشتیم چه کسی با حوصله تر و مهربان تر از آقای خزائلی بود که آن را برایمان حل کند
وقتی وارد دانشگاه تهران شدم محمد رضا خزائلی را هم  گهگاه می دیدم که برای ادامه تحصیل به دانشگاه وارد شده بود و بعد ها هم که به مشهد رفته بود از یار دوران کودکیم فرهمند همیشه احوال او را می پرسیدم .در جشن مهرگان امسال در دانشگاه ایالتی لوییزیانا* آشنایی غیر مترقبه با مهندس مهدی خزائلی پسر فریدون خزائلی عزیز فرصتی پیش آورد تا از خزائلی ها و از جمله استاد عزیزم بپرسم.متاسفانه خبر نا خوشایند این بود که ایشان به تازه گی در گذشته است.عمر خزائلی ها دراز باد . .
یاد آن چهره نجیب و مهربان و آن دانش ادبی گسترده و عشق به شعر و ادبیات و آموزش آن همیشه در ذهن ما شاگردان محمد رضا خزائلی شاعر و ادیب و انسان ، ما نا  خو اهد بود  
دکتر فرامرز سلیمانی 
سردبیر مجله موج 
www.mojmagazine.com        

1 comment:


  1. Dear Dr. Soleimani, ba Salam

    Thank you for sending your blog, I enjoyed reading it. I also send it to my dad. After reading a couple of the first paragraphs, he called Mr. Mahmood Khademi and they enjoyed the memories which you wrote. I'm sure dad is talking about it to his brother and cousins. He is gonna come in April and I'm sure he is looking forward to see you in person.

    Best regards,
    Mehdi

    ReplyDelete