یاد محمد مختاری که همین روز هارفت
هروقت این مقاله ی سرشارحس و حال مسعود را می خوانم باز به این می اند یشم که چگونه ما زیباترین دلها و دستها و مغزهای میهنمان را از دست دادیم و این گونه درانزوا شدیم
هنوز این عکس محمدومسعود درباغ دریاچه برک ویرجینیا توی اتاقک دوربینم مانده است و خاطره کانون ونشستن در جمع و
گفت و شنودهامان و راه رفتن در جرج تان و مال ومیدان ملی و موزه گردی ها ی بی پایان و آن دیدار و وداع آخر در
ایستگاه راه آهن واشینگتن...
"گفته بودمت: به سايه سار بيا / در آفتاب رفتی/ در آفتابی که جادههای ناايمن را با بمبِ ميانِ گلهای دروغ آراسته بود / و نمیديديش تو/ نمیخواستی ببينيش/ در آفتاب رفتی- بايد در آفتاب میرفتی / تا رسوا کنی دهانهای آراسته به اهورا را*"
"گفته بودمت: به سايه سار بيا / در آفتاب رفتی/ در آفتابی که جادههای ناايمن را با بمبِ ميانِ گلهای دروغ آراسته بود / و نمیديديش تو/ نمیخواستی ببينيش/ در آفتاب رفتی- بايد در آفتاب میرفتی / تا رسوا کنی دهانهای آراسته به اهورا را*"
آذر ١٣٩٢


No comments:
Post a Comment