Thursday, January 17, 2013

مهدی سلیمیSARI,CITY OF CHILDHOOD-16

مهدی سلیمی و شاگردانش ،دهه ١٣٣٠
زیاد حوصله نداشت با جمع که بود به نظر نمی آمد با آن هاست 
دیگر از آن قصه های قدیمی نمی گفت و قیافه یی جدی داشت 
تعارف هم که می کرد خیلی اصرار نداشت باور ش کنی 
پسر داییم صمصام گفته بود مهدی توی مدرسه و دانشکده همیشه شوخی می کرد و
 خسرو گفته بود توی بازی هم همیشه سر به سر همه می گذاشت 
وقتی خسرو خبر آورد که مهدی سلیمی می خواهد شاگرد قدیمی اش را ببیند با جان و دل رفتم 
همیشه روز اول مهر  می آمد با هما ن هیبت برازنده ی رییس دبیرستانی اش و دکمه کتش را محکم روی شکمش می بست و می رفت پشت میز خطا به
 و با صدای 
با شکوهش دکلمه می کرد :
تاریخ یعنی خاک را توتیای چشم کردن 
همین صدا و آن عشق به آب و خاک میهن او را به سیاست کشاند تا آن که به سمت شهردار ساری انتخاب شد 
اما ورق که بر گشت خانه نشین شد و دیگر درس هم نمی داد 
دیگر از گفتن درباره ی خاک را توتیای چشم کردن باز ما ند 
و حالا که پس از بیست و پنج سال می دیدمش خسته و دلزده بود 
کتابم را که تازه در آمده بود برایش امضا کردم و بوسیدمش 
کتاب را به چشمانش مالید 
لبانش از اندوه می لرزید 
صدایش،ان صدا ی رادیو فونیکش دیگر در نمی آمد 
دستان محکمش را فشردم و خدا نگهدار گفتم 
بعد ها خسرو نباید آن خبر را می آورد 
خدا نگهدار مهدی سلیمی 
معلم خوب من
( PHOTO)
مهدی سلیمی رییس دبیرستان پهلوی سا ری دهه ی ١٣٣٠

No comments:

Post a Comment