Showing posts with label KHANOM BOZORG. Show all posts
Showing posts with label KHANOM BOZORG. Show all posts

Friday, May 11, 2012

خانم بزرگ7.KHANOM BOZORG

شب کجباران زده بود 
خانم  بزرگ  من 
در چشمانم 
رویای دریا را   می دید 
خانم بزرگ ، صدیقه پزشکدخت سلیمانی، سرشار مهربانی  و انسانیت بود .این را نه تنها من و برادرانم همیشه می
 گفتیم بل همه ان ١٥ بچه فامیل که در خانه ما و به وسیله او تر و خشک شدند و بزرگ شدند یا به مدرسه ودانشسرا و  دانشگاه فرستاده شدندتا جای خالی سه برادر از دست رفته ام را پر کنند ، هم می گفتند
مثل صمصام که عمه  خانم را به اندازه مادر فرشته وارش دوست داشت  ، یا امیر و اقدس و حسین و فخری  که او جای خالی مادرشان را برایشان پر کرده بود.به زهرا شیر پستانش را داد و از مو سا و عیسا  مراقبت  کرد   .و مصطفا و برادرش  
یا عمو کریم و آقا بالا و محمد و احمد ،یا درخشنده و بتول و غلامحسین و دیگران. ازدور و نزدیک ، و خدیجه گلچهره ,به قول خودش بچه ی سلیمان آباد که مادر دیگر ما شده بود و من یکبار   برایش شاعر ی نوشتم : می آمدی \ و بر درگاه می نشستی \ جلیقه ات را پس می زدی \ و خانه در سایه ی پیرهن مخملت تازه می  شد \ تو عاطفه ها یت را پیش پای ما می گذا شتی\ و مادر
عید ی ات را کف دست هات  پنهان  می کرد ...
و همچنین دوستانم خسرو وفرامرز و فرهمند و علی و سعیدو   ...که امروز روز مادر،روز خانم بزرگ را با آنها جشن می گیریم و ما همه بایستی مهربانی خانم بزرگ و انسانیت او را یاد گرفته باشیم و اگر نگرفتیم لابد تقصیر خودمان بوده . و حالا که روز مادر است سخت به یاد ان ٩٠ سال زندگی جلیل و پر کرامت و فتوت او هستم که او را بزرگ
دا شت و نام خانم بزرگ را به او بخشید،با ان که قد و بالا یی بیش از ٥ فوت نداشت اما روحی بزرگ دا شت  او و دلی دریایی ،
 و همیشه هم می گفت ان را از مادرش گرفته که در شش ساله گی از دست داده  .و از
ناما دری اش هم که مثل مادرش زیبا و بزرگ و خوش قلب ومهربان بوده و فرشته اش می خوانده  . و گرامی است یاد او،مثل یاد تمام مادران  جهان.و درود بر او و بر آنان همه   .
خانم بزرگ یکبار در عمرش دست به روی من بلند کرد و من از رواق خانه افتادم توی حیاط که چند  پله پایین تر بود و خون دماغ شدم .خانم بزرگ از دیدن این منظره به وحشت افتاد و زد زیر گریه و از همسایه ها کمک خواست و من درمیان خنده و شیطنت هایم او را مدتی دلداری دادم تا آرام شد
وقتی که تصمیم گرفتم از ساری برای ادامه تحصیل به تهران بروم اوهم به ایستگاه راه آهن آمد و قطار که راه افتاد تا مسافتی بیش از یکصد متر دوید و عا قبت قبول کرد که موفق نمی شود  و تسلیم شد امابعد از آن به دائیم دکتر علامه در تهران نامه نوشت و گفت یادت هست وقتی برای درس خواندن به تهران رفتی مادرمان تاب نیاورد و از دست رفت و داییم با این نامه مرا قانع کرد به ساری برگردم و سال بعد همگی به تهران منتقل شویم .که شدیم .هم او از عواملی بود که مرا از آمریکا پس از تحصیلاتم به ایران باز گرداند اما وقتی که او و پدرم ازدنیارفتند دیگر صحنه خالی شد و من که شانزده سال به مردم خدمات پزشکی و آموزشی کرده بودم به میهن دیگرم باز گشتم تا جای خالی انان را همیشه همراه همه ی پدر ها و مادر ها ی دنیا در تنهایی هایم حس کنم
خانم بزرگ در بیست سالگی هایش در اوایل دهه ی ١٣٠٠ توسط برادرش به مازندران خوانده شد او از بندر شهسوار تنکابن سوار کشتی مسافری شد و در بندر بابلسر از آن پیاده شد و از راه بابل و شاهی خود را به ساری رساند تا از چهار فرزند دکتر  نگهداری کندو با آنها باشد  پدرم که پسر عمو و همسایه و دوست دوران کودکی او بود پیشتر به شاهی و ساری رفته بود و مشغول خدمات اداری در وزارت بهداری بود که داییم تصدی آن را بر عهده
دا شت پدر و مادرم در مازندران با هم ازدواج کردند و در همین سال ها بود که پرویز , پرویز جان اول به قول مادرم , منوچهر و خسرو به دنیا آمدند اما دوتا ی اول در ١٠-١٢ سالگی و سومی در نوزادی یکی پس از دیگری رفتند . بعد در طبیعت با شکوه ان باغ بزرگ و سر شا ر خاطره ی کودکی من و پرویز زاده شدیم و تا نیمه ی
دهه ی ١٣٣٠ در ساری ماندیم که وطن همگی ما بود و هست . پدرم پس از انتقال به تهران از خدمات اداری بازنشسته شد و دیگر تمام وقت مونس مادرم شد تا آن که در ١٣٦٥رفت و مادرم هم در سال ١٣٧٠ که من دیگر در ایران نبودم به دنبال او شتافت .یاد هر دو شان گرامی باد .